سايداسايدا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره
هیرادهیراد، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

فسقلی ما

زخمی شدن سایدا

به زخمی شدن بدنت به شدت حساسی و اینقدر گریه و ناله میکنی تا چقدر ماباید نازت رو بکشیم که گریه ات وایسه و بعد با چسب زخم زخمتو بپوشونیم تا نبینیش و فیلت یاد هندوستان نکنه که دوباره گریه کنی . بدتر اینکه چسب روی زخمت میمونه تا توی حمام با آب بشوری و پاک بشه. امروز با درسا رفتیم بازار برگشتنی دویدی و خوردی زمین تا خونه گریه کردی بمیره مامانت بغلت کردم و تا رسیدیم چسب کاری شروع شد. ...
7 شهريور 1395

مشکلت با موهات

مو هات خیلی خوشگل و فرنازیه  ولی نمیدونم چرا دوستش نداری و مرتب با برست باهاش ور میری.رفتی جلو آینه و مشغول شدی منم یک کم آب آوردم که بزنی به موهات تا راحت شونه بشه ذوق کردی که موهات صاف شد و تند تند شونه کردی دیگه موهات صاف شد و خوشحال و خندان بودی به محض این که موهات خشک شد با بغض برسو پرت کردی و گفتی دوباره فر شد که........... ...
14 مرداد 1395

بازی کردن برنامه های روزانه

هرکاری که توی روز باهاش برخورد کنی توی بازیهات هم همونارو پیاده میکنی مثل پارک رفتن بازار رفتن و حالا نوبت عروسی رفتنته چون چند تا عروسی و عقد پشت سرهم رفتیم حالا مراسم عقد و عروسی داریم هر روز باید یه حوله بذاری روی سرمون یا اینکه برای عروس داماد فرضی دو طرف حوله رو بگیریم عروس خانم وکیلم عروس رفته گل بیاره عروس رفته گلاب بیاره و پشت سر این جملات میگی بله .همه نقش ها رو خودت ایفا میکنی و ما همراهیت میکنیم . بعد هم یک جعبه میاری و یک النگو یک انگشتر میگی و بعد به صورت مجازی توی هوا نقل و سکه میریزی
8 مرداد 1395

سایدا به کلاس آموزشی مهد قرآنی میرود

از اونجا که خیلی دوست داری بری کلاس و مدرسه و من هنوز دلم نمیاد تو رو مهد بذارم تصمیم گرقتیم کلاس های مهد قرآنی ثبت نامت کنیم و از امروز کلاست شروع میشه.اینم عکس با روسری برای کلاست ...
2 مرداد 1395

سفر به همدان

امروز روز دوم تعطیلات عید فطره و ما میخواستیم بریم لرستان ولی دایی که رفته بود همدان زنگ زد و گفت بیاین که هوا خیلی خوبه .ما هم رفتیم امامزاده کوه-گنجنامه-آرامگاه ابوعلی سینا و باباطاهر .خونه فامیل های خاله فاطمه هم رفتیم میزبان های فوق العاده مهربونی بودن ...
17 تير 1395

رمضان و سایدا

میگی مامان موقع افطار چی میگی میگم بسم الله الرحمن الرحیم میگم و خدا رو شکر میکنم تو هم فورا یه دونه خرما برمیداشتی و میگفتی بسم الله الرحمن الرحیم و صلوات میفرستادی. تو طول روز هم هرچی میخواستی بدی به مامان میپرسیدی مامان روزه ای؟ میخوری؟ امروز هم که عید فطره و فورا بلند شدی که بریم نماز عید فطر رو توی مسجد بخونیم کلی ذوق توی چشمات بود ولی خوب چون دیر رسیدیم مجبور شدیم برگردیم و با بابایی نماز بخونیم ...
16 تير 1395

قربون جملات زیبات

کافیه یه چیزی ببینی و دلت بخواد میگی مامااااان نگفتی به دلم میفته (یعنی دلم میخواد) سایدا این کارو بذار بعدا میگی شــــــــــــرا(چرا) هرچیزی هم بخوای فقط درگوشی بهمون میگی و آروم. اگه به خواستت هم نرسی بغض کوچولو و نیمه اشک بی صدات جیگر آدمو میسوزونه  
4 تير 1395

حرکات شاخص و حاج خانم بازی درآوردنات

سایدای ما علاوه بر حیای بیش از اندازش و شعور و درکش یه کاری میکنه یه جملاتی میگه ...... بابا که از دستت نمیتونه شلوارک بپوشه فوری بهش گیر میدی و میگی زشته شلوار بپوش. بابا هم با خنده میگه خانم اون کاپشنمو بیار بپوشم میخوام بخوابم نکنه سایدا گیر بده تازه تا یه مدتی به بابا هم اصرار میکردی مهمون بیاد باید روسروی بپوشه و خودت فوری یه روسری سرت میکردی.با ماهم که فوری شروع میکنی سجاده پهن کردنو نمازخوندن. البته ناگفته نمونه این سوای رژلب زدن و لاک زدناته.الان نزدیک به 12 تا لاک داری و از تنوع لاکها سیر نمیشی.   ...
8 خرداد 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی ما می باشد