سايداسايدا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
هیرادهیراد، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

فسقلی ما

پایان شیرخوارگی سایدا

از یکی دوماه قبل از دو سالگیت دیگه زیاد شیر نمیخوردی و فقط شبها می اومدی سراغم یا موقعی که میخواستی بخوابی یا از چیزی میترسیدی می اومدی آغوشم و سفت منو میگرفتی و شروع میکردی به شیر خوردن. به همین خاطر همه به خصوص باباجون اصرار داشتند که حالا حالاها از شیر نگیرمت و بزارم پای خودت و هروقت گفتی مامان شیر نمیخوام من هم بی خیال بشم. تا اینکه پنجشنبه (2 سال و 1 ماه و 5 روزگیت)همینجوری گفتم سایدا درد می کنه و بوف بوف . دیدم دویدی طرف مادری و به اون پناه بردی و شروع کردی به گریه کردن و فکر کردی خودت مقصری. دیگه سمت من نیومدی, من هم چون باباجون سرکار بود و نبود که غر بزنه فرصت رو غنیمت شمردم و چون دیدم غذا خوردنت کم شده و اذیتی دیگه عزمم رو جزم کردم ...
13 دی 1393

ادغام نماز و صدقه و دعا همه با هم

از هر حرکتی یه تیکشو برداشت کردی نتیجه کارت این شد: پول سکه رو از جیبت درآوردی بوسیدی گذاشتی روی پیشونی بعد عم گذاشتیش روی مهرنماز و مهر و سکه روش رو گذاشتی زیر قرآن حالاچه حاجتی داشته ان شاءالله حاجت روا بشی مادر. ...
6 دی 1393

خداحافظ پوشک

امروز روز سایداست و قراره کلی خوش بگذرونه صبح با سایدا خانوم رفتیم سرخاک و از اونجا رفتیم پارک نزدیک میدان شهدا که پربود از مرغابی و سایدا به اونها غذا داد. بعد رفتیم پارک تا سرسره بازی و تاب تاب بازی کنی . به زور پوشکت کردم و راضی نبودی . توی این فاصله پوشکت کاملا خشک بود و اذیت شدی و اینگونه بود که برای آخرین بار پوشک پوشیدی. بعد از ظهر رفتیم به گردش و آتیش بازی بدووووووووووووووون پوشک . البته بگم تو از همون لحظه ای که دنیا اومدی هروقت پوشکت می کردیم خرابکاری نمیکردی و به محض باز کردن پوشک اقدام میکردی و از 4 ماهگی هرموقع دستشویی داشتی گریه و زاری میکردی و منو متوجه میکردی ولی خوب من میترسیدم سرما بخوری به همین خاطر هروقت مهمونی یا ...
30 آذر 1393

خداحافظ قطره آهن

امروز با مادری رفتی مرکز بهداشت که قد و وزنت رو بگیره ماشالا ماشالا قدت 90cm  و وزنت هم 12 کیلو شده خیلی خوبه چون یک مدتی وزن نگرفتی حتی یکسالگیت نزدیک 9 کیلو بودی. دیگه ازاین به بعد مجبور نیستی مزه بد قطره آهنو بچشی و تحمل کنی و سریع آب بخوری که مزه  دهنت خوب شه قربونت برم
9 آذر 1393

پایان ساعت حق شیر

از امروز دیگه رسما یک ساعتی رو که زودتر به خاطر حق شیر میومدم پیشت تموم شده و باید یک ساعت کمتر از روزهای قبل ببینمت قربونت برم تحمل دوریت رو ندارم.تازه از امروز که به فکر اینم که از شیر بگیرمت بیشتر بهش وابسته شدی و این هم ذهنم رو درگیر خودش کرده.
8 آذر 1393

تولد دو سالگی

سایدا جان یک سال دیگر از عمر شیرینت می گذرد و مامان وبابا شاهد قد کشیدنت هستن . بابا که از اول هفته برای یک دوره یک ماهه به تهران رفته و امروز برای تولدت خودش رو به خونه رسونده . از این که روز به روز بزرگتر میشی و قد می کشی لذت میبرم و از طرفی فکر این که روز به روز وابستگیت بهم کمتر میشه عذابم میده واقعا تحمل یک لحظه دوریت رو ندارم. تا دو سالگیت 16 تا مروارید خوشگل خدا توی صدف دهنت کاشته ...
6 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی ما می باشد