سايداسايدا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره
هیرادهیراد، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

فسقلی ما

افزایش وزن زیاد مامانی

توی سه هفته نزدیک 5 کیلو زیاد کردم رفته بودم مرکز بهداشت اونها هم گفتند که باید آزمایش 24 ساعته ادرار بدم که ببینن پروتئین داره یا نه. که نکنه مشکلی برام پیش بیاد من هم انجام دادم خوشبختانه مشکلی نداشتم و حتی عفونت ادراریم هم خوب شده بود.دیگه حالا خیالم راحتتره ولی خوب وزنم داره همینجوری بالا میره (باید بین ١٠ تا 1٥ کیلو اضافه وزن داشته باشم)دکتر گفت که برنج و سیب زمینی و ماکارونی کم بخورم و روزی نیم ساعت پیاده روی داشته باشم ولی خوب  آخه دست خودم نیست خیلی پرخور شدم چیکار کنم دیگه   ...
16 شهريور 1391

جای پای کوچولوت روی شکم مامانی

عادت دارم هرشب پوست شکمم رو روغن زیتون بزنم . امشب دیدم که دو تا خط قهوه ای روی پوستم افتاده(هفته27) نازنینم دیگه داری بزرگ میشی و جات روز به روز کوچیکتر میشه الهی قربون دست و پاهای کوچیکت برم که هنوز زیاد به مامان لگد نمی زنی . به هر کی میگم میگه بچه آرومیه و نمیخواد مامانشو اذیت کنه. من و بابا برای دیدنت لحظه شماری میکنیم
11 شهريور 1391

عید فطر

امسال عید فطر دو روز تعطیل بود . بابا جون شب عید خونه بود و موقع اعلام عید, زکات فطریه تو رو هم کنار گذاشت نفری 2500 شد. نماز عید رو مثل هرسال پشت سر بابایی خوندیم و باباجون بعدش رفت سرکار. و امروز که دومین روز تعطیلات بود برگشت. 
30 مرداد 1391

چک آپ هفته 24 تا 28

دکتر گفت که باید بین هفته 24 تا 28 آزمایش بدم که وضعیت قند و هموگلوبینم مشخص بشه . هموگلوبینم روی 8 بود و دکتر گفت که باید روزی 2 تا قرص آهن بخورم و با وجود اینکه عاشق چایی هستم باید 2.5 ساعت قبل و بعد قرص چایی نخورم . دیگه شروع کردم به گوشت قرمز و عدسی خوردن. یک کم هم عفونت ادراری داشتم که برام یک بسته 10 تایی قرص سفکسیم نوشت.خدا خودش محافظ همه کوچولوها باشه. 
26 مرداد 1391

خرید سیسمونی

باباجون امروز از سر کار برگشت,دایی هم زود اومد . من و دایی و زن دایی و درسا جون و مادری و باباجون همگی تصمیم گرفتیم بریم برات سیسمونی بخریم دوست داشتم که وسیله هات رنگارنگ باشه نه اینکه تک رنگ بخرم ولی خوب بیشتر به سمت رنگ قرمز خرید کردیم . تقریبا همه چیز برات خریدیم فقط کمد و چند تیکه ریز مونده که مادری هر وقت بره بیرون برات میخره . وقتی برگشتیم درسا از ذوق نمیدونی چیکار می کرد فکر میکرد همه اونا مال اونه و با ذوق تمام همه رو بغل میکرد.   ...
24 مرداد 1391

دختر نازنینم

آخرای ماه رمضونه و تصمیم گرفتیم بریم و برات سیسمونی بخریم تصمیم گرفتم برم سونو و برای تعیین جنسیتت مطمئن بشیم الان هفته 24 هستم . اول باباجون رفت وقت بگیره که بهش گفتن نیاز به نسخه دکتر دارن بعد رفتیم و خانم دکتر برامون نسخه نوشت و رفتیم کلینیک نشستیم . آقای دکتر که داشت بررسی می کرد گفت چه بچه خوشگلیه و مانیتور رو به سمتم چرخوند صورت ماهت کاملا مشخص بود چشمات ,دماغت,لبت همه رو دیدم.آقای دکتر گفت تا حالا بچه به این خوشگلی ندیدم ولی خوب خیلی سمجه و اجازه نمیده که ببینم چیه ولی هر طوری شده جنسیتش رو میگم وبالاخره با اطمینان گفت تو دخملی با ذوق و شوق اومدم بیرون و به باباجون و مادربزرگت گفتم اونا هم خوشحال شدن. الحمدالله که سالمی و خدا این نعمت...
21 مرداد 1391

شب 21 رمضان

شب شهادت حضرت علی بود و من تصمیم گرفتم این شب برای سلامتیت شیر نذر کنم . اونو بردم توی دارالقرآن محله ادا کردم . جریان نذری شیر از اونجایی شروع شد که یکی از همکارام خواب دید که من یک چادر سفید پوشیدم و زیر یک درخت نشستم بعد یک مرد مقدس اومده و یک کاسه شیر بهم داده و خواسته که شیر روبه جمعیت روبروم بدم . من هم به ذهنم رسید که شب شهادت حضرت علی نذرم رو ادا کنم. خدایا به حق این شبهای عزیز و به حرمت دعاهای شب های قدر دل هیچ پدر و مادری رونشکن و حاجت همه رو برآورده کن.
19 مرداد 1391

شروع رمضان

امسال اولین سالیه که نمیتونم روزه بگیرم . از طرفی خوشحالم که خدا یه نازنین دیگه به جمع خونوادمون اضافه کرده از طرف دیگه ناراحتم که دیگه اون لذت های سحر و افطار همیشگی رو از دست می دم. از اول رمضان شروع کردم به ختم کل قران و هر روز یک جزء میخونم . البته با صدای تلویزیون که تو هم با مامانی هم بخونی هم گوش بدی ایشالا خود قرآن و صاحبش محافظت باشه.هوا که خیلی گرمه و مجبورم هر روز با خودم آب ببرم اداره . خوابم هم شیرین شده چون دوست داشتم سحرها بلند شم ولی واقعا نمیتونم.ولی در عوض سر سفره افطاری تلافی می کنم. ...
31 تير 1391

اولین تکان خوردن

 امروز سرکارم بودم وداشتیم پورتال جدید اداره رو تحویل می گرفتیم که یه کاری توی قسمت مالی برام پیش اومد . پیش خانم سمیعی و آقای مهرابی بودم که برای اولین بار تکون خوردنتو احساس کردم. قربونت برم اولین حرکتت سمت چپ شکمم قسمت بالا بود کلی ذوق کردم و به همه گفتم که تکون خوردی آخه تا الان که تقریبا آخرای هفته 20 هستم هیچ حرکتی احساس نکردم خیلی خوشحالم امروز و با ذوق تمام برای باباجون هم تعریف کردم . مطمئنم از امروز دیگه باباجون منتظره ببینه تو کی تکون می خوری تا اونم احساست کنه. 
28 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی ما می باشد