هفته گذشته سه تایی راهی مازندران شدیم .چون تا حالا از مادری اینقدر دور نشدی اولش فکر کردی یک سفر یک روزه است و شبش به خونه برمی گردیم. ولی وقتی فهمیدی که برگشتنی در کار نیست شروع کردی به بهانه گرفتن و اذیت شدن.همش می گفتی منو بذارین ماشین برگردم. من حوصله ندارم. درگوشی حرف میزدی و با هیچکی ارتباط نمیگرفتی. بابا خیلی تلاش کرد که به ما خوش بگذره و انصافا بدور از دلتنگی های تو همه چی عالی و خوش گذشت. شهر نور و روستای انارجار با مهمون نوازی گرم عمو ابوالفضل و خانوادش بسیار عالی بود از اونجا به شهر نکا و دوست دیگه بابا رفتیم عمو حسین و از اونجا هم به ییلاق روستای برما رفتیم و واقعا از هوا و طبیعتش لذت بردیم بعد همگی رفتیم ساحل دریا توی شهر نور.رو...