سايداسايدا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره
هیرادهیراد، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

فسقلی ما

سایدا و مشهد

بالاخره نذر مادری ادا شد و در تاریخ جمعه 1393/2/19 با قطار ملایر-مشهد راهی حرم امام رضا شدیم وقتی رسیدیم حرم اول با محیط غریبی کردی تا اینکه چشمت افتاد شکلات آخه واسه جشن روز پدر همه داشتن شیرینی میدادن ...
27 ارديبهشت 1393

ایام نوروز

امسال تعطیلات عید خیلی خوب بود چون زمان بیشتری پیش دخترم بودم و فقط سه روزش سرکار بودم . سایدا تعجب می کردی این عید دیدنی های هر روز ,روبوسی های هر روز ,شکلات شیرینی آجیل به به به خلاصه دیگه توی جای خلوت طاقتت طاق می شد. اینقدر آجیل خوردی که رودل کردی و یکسری مریض  شدی. حساب هم راه رفتی و به دامن طبیعت رفتی. ...
16 فروردين 1393

سیزده بدر93

امروز سیزده بدر بود و هوا به شدت سرد.ما تصمیم گرفتیم توی کوههای سمت چهارزبر بریم .خانواده عمو سیاوش هم به ما رسیدند.روز بسیارخوبی بود ولی غروب برگشتیم چقدر روزم تلخ و تار شد. با لبت خوردی لبه فرش خونه مادری و کلی از لبت خون اومد.سر همین قضیه بابا بامن دعوای بسیاربدی کرد. لبت باد کرد و اصلا سمت من نیومدی. ...
13 فروردين 1393

سایدا جون و خونه تکونی عید

مامان قربونت بره اینقدر سریع حرکت ضد حمله انجام میدی. تا میخوام برم سمت یک کاری میبینم تو هدف منو در نظر گرفتی و قبل از خودم شروع کردی. دیشب هم تا پله مادری رو آوردیم توی اتاق دیدم شروع کردی سریع از پله ها بالا رفتن    ...
6 اسفند 1392

چله زمستون

چله بزرگ زمستون از اول دی شروع میشه و تا 10 بهمن ادامه داره با خودش برف و سرما میاره و آغزگر زمستونه هوا به شدت سرد میشه و مردم زیر کرسی جمع میشن و شروع میکنن به روایت قصه هاشون. اواخر چله بزرگه که مردم دیگه فکر میکنن زمستون داره تموم میشه چله کوچیکه با داد و بیداد و سرمای شدید و برف زیادی از راه میرسه . از 10 بهمن تا 30 بهمن چله کوچیکه است از قدیم میگن که چله کوچیکه وقتی که از راه میرسه و شروع میکنه به برف باریدن میگه اگه فرصت چله بزرگه رو داشتم کاری میکردم که کره اسب توی شکم مامانش یخ ببنده,حیف که پشت سرم شله و قدرتمند نیست و من زود تموم میشم. خلاصه حسابی زورش رو میزنه که ثابت کنه بابا ما هم میتونیم ولی زودی تموم میشه و ...
15 بهمن 1392

با دخترم برای دخترم

راه که میروی ، عقب می مانم نه برای اینکه نخواهم با تو همقدم باشم میخواهم پا جای پایت بگذارم و مواظبت باشم میخواهم ردپایت را هیچ کس در آغوش نکشد … تو فقط برای منی ---------------------------------------------------------------------------------- چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی .. یکی که بهش اعتماد داری .. بهت اعتماد داره .. از دلتنگی هاش برات میگه .. از دلتنگی هات براش میگی .. آروم میشه .. آروم میشی .. حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه .. این حس مثل قطره های باران پاکه ..  ---------------------------------------------------------- مثل عکاســی ماهر نگاهت میکنم… از نزدیک ترین زاویه ممکن، و...
7 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی ما می باشد