دغدغه های تو و کار من و ...
باوجود اینکه دو ماهه اومدم سر کار ولی هنوز به نبودنم عادت نکردی از وقتی فهمیدی که پوشیدن مانتو و مقنعه چه معنی داره تا منو توی این وضعیت ببینی شروع میکنی به گریه کردن حتی اگه کس دیگری رو نیز توی این وضعیت ببینی یعنی لباس بیرون بپوشن میخوای بغلت کنه و میزنی زیر گریه . حالا دیگه مجبورم لباس هامو توی اتاق دیگه بپوشم و فرار... و وقتی از سر کار بر میگردم همونجا برم و اول لباس هامو در بیارم بعد بیام پیشت چون گردنمو میگیری و ول کنم نیستی . بعضی روزها دلم نمیخواد برم سر کار ولی خوب مجبورم که برم. گاهی وقت ها میخندی گاهی وقتها گریه میکنی و گاهی وقت ها خوابی یا داری بازی میکنی در هر حالتی باشی تا ظهر توی ذهن مامانت میمونه و بهت فکر میکنه و ا...