فسقلی ما

امروز با مادری رفتی مرکز بهداشت برای اندازه گیری وزن و قد. مادری کلی درمورد تغذیه برات پرسیده بود . تا حالا فرنی,حریره بادام و شیره بادام و سوپ(گوشت گوسفند+سیب زمینی+هویج+گشنیز یا جعفری+روغن حیوانی+برنج)و سیب زمینی رنده شده با شیر میخوردی . قراره دیگه توی سوپت عدس هم بریزیم و میکسش کنیم نه اینکه از صافی ردش کنیم.بیسکویت با شیر و آب سیب درختی و موز و 4/1 زرده تخم مرغ هم میتونم بهت بدم. تازه گفتن که باید شیرخشک کمتر بهت بدم و مولتی و قطره آهن خارجی هم برای نوزادان زیر یکسال خوب نیست. 100 گرم وزن هم کم کردی شدی 6:900 اینقدر ناراحتم که میخوام همین الان بیام خونه پیشت. نمیدونم چیکار کنم . اگه مادرایی هستن که این رو میخونن لطفا کمکم...

از وقتی که به دنیا اومدی همش دنبال این بودم که یه حساب خوب بیمه عمر برات باز کنم تا در آینده ایشالا اگه خدا بخواد مشکل مالی نداشته باشی آخرش هم تصمیم گرفت و امروز رفتم و برات حساب آتیه باز کردم ایشالا ازش خیر ببینی عزیزم.

  پارسال نیت کردم که به شکرانه سلامتیت هرسال نیمه شعبان نذر بدم ولی هرچی فکر کردم که چه نذری باشه به یک نتیجه نرسیدیم تا اینکه خود صاحب این روز راهشو جلوی پام گذاشت که هرسال توی این روز مبلغی رو نذر کنم برای کمک به انجمن حمایت از بیماران کلیوی . ایشالا خدا هیچ بچه ای رو مریض بد نکنه ...

امروز که رفته بودیم سربزنیم محمدفراز کوچولو گذاشتمت بغل یکی از همکارام و خواستم برات شیر درست کنم دیدم توی بغل خاله روي پا وايسادی و اذیت نمیشی دیگه داری تمرکز میکنی که کمر و پاهات برای ایستادن محکم بشه و بتونی سر پا وایسی

دیشب که رفته بودیم پارک هوا سرد بود دیشب هم موقع خوابیدن هوا سرد شد از اونجا که اصلا پتو روی خودت نمیذاری یه خورده سرما خوردی و وقتی از سر کار برگشتم مادری گفت که صبح یه خورده تب داشتی و دماغت کیپ بود .ولی خوب تا شیر خوردی بهتر شدی .امیدوارم زندگی سالمی رو داشته باشی و کم مریض بشی و مثل بقیه اعضای خونواده نباشی چون همه اطرافیانت تندتند مریض میشن.برات زندگی پر از سلامتی و بهروزی آرزومندم.

دیگه آواها رو میشناسی و از خودت صدا در میاری یه بار توی آواهات گفتی بابایی و امشب گفتی آب . ساعت 10 شب هم برای بابایی دست تکون دادی و بای بای میکردی کلی برات ذوق کردم و از خوشحالی داشتم پرواز میکردم. ...

از امروزخودت ميشيني و  به سرعت غلط ميخوري . یک جا بند نمیشی و با غلط خوردن و چرخیدن خودت رو روی زمین حرکت میدی و هرچی بخوای به سمتش میری . همه میگن دیر غلط خوردی ولی من و پدرجون  دوست داریم دیر غلط بخوری آخه دوست نداریم سریع بزرگ بشی و از ما دور بشی .راستی چند وقتیه که عاشق ماساژ دادنی و وقتی ماساژت میدم میری توی خلسه و خوابت میبره و روی شکمت میخوابی.

از اونجایی که من سرکار میام امروز با مادری رفتی واکسن 6 ماهگیتو زدی خیلی گریه کردی من هم زود از سرکار برگشتم تا پیشت باشم و فردا هم سرکار نمیرم.خوشبختانه قد و وزنت روی نمودار منحنی رشد خوبه .وزنت: 7 كيلو وقدت : 68 سانت بوده. ...

بالاخره روز دلتنگی و جدا شدن از دلبندم رسید و از روزی که میترسیدم و دوست داشتم حالا حالاها نیاد فرارسید و برگشتم سرکارم . میدونم که خیلی دلتنگ مامان میشی ولی بدون که به خاطر رفاه خونوادم این کار رو میکنم . شاید بعدها که بزرگتر بشی ازم بدت بیاد یا بگی اگه دوستم داشتی تنهام نمیذاشتی که بری سرکار و پول در بیاری ولی بدون اگه خونه میموندم هم یه چیزهای دیگه رو از دست میدادی و سرنوشتمون تغییر زیادی میکرد. خوشبختانه مادری و بابایی پیشتن و پدرجون هم چون شغلش شیفتیه میتونه موقع هایی که من سرکارم پیشت باشه . من به خودم سختی میدم و از تو جگرگوشه ام دور میشم تا خونواده ام در رفاه باشن. خیلی برام سخته و همش عکس تو رو نگاه میکنم امروز زودتر میام پیشت چون د...