سايداسايدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
هیرادهیراد، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

فسقلی ما

اولین شیرخشک

امروز بردمت دکتر چون احساس میکردم هنوز خوردنت خوب نشده آقای دکتر پیشنهاد داد که به صورت کمکی بهت شيرخشك بدم برات شیرخشک گیگوز نوشت . البته گفت که از یک سی سی شروع کنم. و وقتی 5 ماهگیت تموم شد بهت غذای کمکی بدم . شب که برای اولین بار بهت شیرخشک دادم گریه ام گرفت چون فکر میکردم هیچ وقت به شیرخشک احتیاج نداشته باشی . خیلی سخت بود برام ولی خوب باید برای موقعی که برم سرکار عادت کنی چون مامان پیشت نیست.فعلا که به شیشه عادت نداری و با قاشق میخوری . ...
19 فروردين 1392

دراز کش روی شکم

از امروز تو رو روی شکمت خوابوندم تا یواش یواش عادت کنی غلط بخوری آخه لحظه ای که میخوای غلط بخوری خیلی سختته که روی شکمت بچرخی . ایشالا چهار دست و پا راه رفتنت رو به این زودی توی وبلاگت یادداشت کنم ...
15 فروردين 1392

سيزده بدر

بعد از کلی مشورت و اینکه سیزده بدر کجا بریم خانم خانما اذیت نشه تصمیم گرفتیم با خانواده عمو کیوان بریم سمت کوههای جاده اسلام آباد-ایلام خیلی هوای خوب و دلچسبی بود. تو هم همش توی چادر در حال خواب بودی هروقت میخواستم بیارمت بیرون باد شروع به وزیدن میکرد . برات توی درختها یه گهواره به قول خودمون للو بستیم و شروع کردیم به تاب دادنت و تو سریع خوابت برد. روز لذت بخشی بود. ...
13 فروردين 1392

تمرکز دقیق سایدا

تمرکزت حرف نداره و تا حالا دستت خطا نرفته و هرچی که به دست میگیری مستقیم سمت دهنت میبری تازه از دو ماهگی وقتی انگشتامو به سمتت می آوردم با دو دستت دو تا انگشتمو میگرفتی و وقتی انگشتامو جا به جا میکردم تمرکزت به هم نمیریخت ...
11 فروردين 1392

رفتن به امامزاده محمد

امروز با خانواده دایی رفتیم امامزاده محمد.اولش قرار بود نریم چون دیشب تا صبح تب داشتی و نخوابیده بودیم ولی خوب تصمیم گرفتیم که بریم.توی راه خوب بودی ولی وقتی رسیدیم خیلی گریه میکردی خوب شد مادری با ما اومد نمیدونستیم چیکارت کنیم .الهی بمیرم درد داشتی و من نفهمیدم خلاصه روز سختی رو گذروندیم . باید پارچه گرم روی واکسنت میذاشتم که حواسم نبود آخه واکسن قبلیت درد نکرد و فکر کردم مثل دفعه قبل درد نداری خلاصه اولین تفریح بیرون رو باهات رفتیم الهی مامان هیچ وقت شاهد درد کشیدنت نباشه ...
8 فروردين 1392

واکسن 4 ماهگی

امروز رفتیم مرکز بهداشت و واکسن ٤ ماهگیتو زدی خواب بودی و مجبور شدیم بیدارت کنیم خوشبختانه از لحاظ وزن وقد مشکلی نداشتی فقط برات قطره استامینوفن نوشت که هر ٦ ساعت یکبار ١٢ قطره بهت بدم تا تب نکنی وزن:6/300   قد:٦٥ ...
7 فروردين 1392

بازیگوشی

مدتي كه خيلي كم شير ميخوري و مرتب حواست به جاهاي ديگه پرت ميشه و سرت رو عقب ميبري خيلي نگرانتم و تمركزم رو فقط روي شير خوردنات گذاشتم حسابي كلافه شدم و از همه سوال ميكنم يكي ميگه شايد دندون در مياري يكي ميگه به خاطر بازيگوشي و كنجكاوياته يكي هم ميگه شايد شيرم زود سيرت ميكنه .نهايتا 5 دقيقه شير ميخوري . شبها توي خواب شير خوب ميخوري البته اونم مدتش كوتاهه . هرچي برسه دستت توي دهنت ميذاري و آب از دهنت بيرون مياد. اميدوارم هرچه زودتر خوب بشي و اينقدر عذاب نكشم. ...
6 فروردين 1392

درک طعم ها

از اونجايي كه من شيفت بودم ونتونستيم تولد سامين بريم امروز رفتيم خونه پدربزرگ و به سامين تبريك گفتيم ماكه مشغول خوردن كيك تولد بوديم مادربزرگ كمي از خامه كيك رو گذاشت توي دهنت و براي اولين بار بجز شير مادر طعم خوراكيهاي ديگري هم چشيدي و كلي ذوق كردي حول و حوش ساعت 1:20 ظهر بود مامان كه حسابي حول كرد و نگرانت شد ولي خوشبختانه هيچ اتفاقي نيفتاد. از اين به بعد بايد مزه ها رو حس كني قربونت برم.
2 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی ما می باشد