سايداسايدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
هیرادهیراد، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

فسقلی ما

پایان شیرخوارگی سایدا

1393/10/13 13:35
298 بازدید
اشتراک گذاری

از یکی دوماه قبل از دو سالگیت دیگه زیاد شیر نمیخوردی و فقط شبها می اومدی سراغم یا موقعی که میخواستی بخوابی یا از چیزی میترسیدی می اومدی آغوشم و سفت منو میگرفتی و شروع میکردی به شیر خوردن. به همین خاطر همه به خصوص باباجون اصرار داشتند که حالا حالاها از شیر نگیرمت و بزارم پای خودت و هروقت گفتی مامان شیر نمیخوام من هم بی خیال بشم. تا اینکه پنجشنبه (2 سال و 1 ماه و 5 روزگیت)همینجوری گفتم سایدا درد می کنه و بوف بوف . دیدم دویدی طرف مادری و به اون پناه بردی و شروع کردی به گریه کردن و فکر کردی خودت مقصری. دیگه سمت من نیومدی, من هم چون باباجون سرکار بود و نبود که غر بزنه فرصت رو غنیمت شمردم و چون دیدم غذا خوردنت کم شده و اذیتی دیگه عزمم رو جزم کردم که از شیر بگیرمت . خلاصه تا امروز مثل اسفند روی آتیشم و جگرم داره آتیش میگیره. همش خودت رو بهم میچسبونی و سرت رو کنار سرم میذاری و با نچ نچ کردن سعی می کنی از یاد خودت ببریش . دیشب که اینقدر منو بوسیدی تا خوابت ببره. چندین بار هم سراغ گرفتی ولی با خوردن آب و چای بی خیال شدی. باباجون هم که از دست من عصبانیه و چشم دیدن منو نداره.بابایی هم که منو دعوا کرد که حالا چیکارش داشتی فعلا و ... . دخترم واقعا برام سخته چون زیباترین خاطرات این دوران مربوط به لحظه شیر خوردنته . همیشه موقع شیرخوردن این یکی دستت هم مشغول بازی بود.خنده هات و لبخندهات. وقتی که با چشمات باهام حرف میزدی. هیچ کدوم رو فراموش نمیکنم.

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی ما می باشد