سايداسايدا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
هیرادهیراد، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

فسقلی ما

سایدا به کلاس آموزشی مهد قرآنی میرود

از اونجا که خیلی دوست داری بری کلاس و مدرسه و من هنوز دلم نمیاد تو رو مهد بذارم تصمیم گرقتیم کلاس های مهد قرآنی ثبت نامت کنیم و از امروز کلاست شروع میشه.اینم عکس با روسری برای کلاست ...
2 مرداد 1395

سفر به همدان

امروز روز دوم تعطیلات عید فطره و ما میخواستیم بریم لرستان ولی دایی که رفته بود همدان زنگ زد و گفت بیاین که هوا خیلی خوبه .ما هم رفتیم امامزاده کوه-گنجنامه-آرامگاه ابوعلی سینا و باباطاهر .خونه فامیل های خاله فاطمه هم رفتیم میزبان های فوق العاده مهربونی بودن ...
17 تير 1395

رمضان و سایدا

میگی مامان موقع افطار چی میگی میگم بسم الله الرحمن الرحیم میگم و خدا رو شکر میکنم تو هم فورا یه دونه خرما برمیداشتی و میگفتی بسم الله الرحمن الرحیم و صلوات میفرستادی. تو طول روز هم هرچی میخواستی بدی به مامان میپرسیدی مامان روزه ای؟ میخوری؟ امروز هم که عید فطره و فورا بلند شدی که بریم نماز عید فطر رو توی مسجد بخونیم کلی ذوق توی چشمات بود ولی خوب چون دیر رسیدیم مجبور شدیم برگردیم و با بابایی نماز بخونیم ...
16 تير 1395

قربون جملات زیبات

کافیه یه چیزی ببینی و دلت بخواد میگی مامااااان نگفتی به دلم میفته (یعنی دلم میخواد) سایدا این کارو بذار بعدا میگی شــــــــــــرا(چرا) هرچیزی هم بخوای فقط درگوشی بهمون میگی و آروم. اگه به خواستت هم نرسی بغض کوچولو و نیمه اشک بی صدات جیگر آدمو میسوزونه  
4 تير 1395

حرکات شاخص و حاج خانم بازی درآوردنات

سایدای ما علاوه بر حیای بیش از اندازش و شعور و درکش یه کاری میکنه یه جملاتی میگه ...... بابا که از دستت نمیتونه شلوارک بپوشه فوری بهش گیر میدی و میگی زشته شلوار بپوش. بابا هم با خنده میگه خانم اون کاپشنمو بیار بپوشم میخوام بخوابم نکنه سایدا گیر بده تازه تا یه مدتی به بابا هم اصرار میکردی مهمون بیاد باید روسروی بپوشه و خودت فوری یه روسری سرت میکردی.با ماهم که فوری شروع میکنی سجاده پهن کردنو نمازخوندن. البته ناگفته نمونه این سوای رژلب زدن و لاک زدناته.الان نزدیک به 12 تا لاک داری و از تنوع لاکها سیر نمیشی.   ...
8 خرداد 1395

نوروز 1395

امسال عید برای اولین بار بابا تونست یک هفته جابجا کنه و یکی از دوستاش به جاش بره شیفت و هفته اول عید پیش ما بود. به همین خاطر ما با خونه بابایی و دایی راهی سفر بوشهر شدیم و امسال عید و تحویل سال شهر سربندر بودیم تحویل سال ساعت 8 صبح روز یکشنبه بود و بعد به سمت بندر گناوه و بوشهر رفتیم. بوشهر واقعا شلوغ و پر از میهمانان نوروزی بود حتی به زور یک سوییت تونستیم بگیریم. ...
1 فروردين 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی ما می باشد