سايداسايدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
هیرادهیراد، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

فسقلی ما

با تک تک کلماتی که می گی ذوق وجودم رو میگیره

کنار بخاری دراز کشیده بودم دیدم با دست به بخاری اشاره میکنی و میگی آتیش و میخوای که از اون دور بشم آخه تو چقدر باباتو دوست داری قربونت برم . تازه هروقت تبلیغ برنج هایلی و تحفه رو میده با تمام ذوق میشینی و نگاش میکنی و با دست های کوچیکت برام میرقصی . عاشقانه ترین لحظات با تو بودن رو با دنیا عوض نمیکنم
27 آبان 1392

درک طعم ها

از اونجايي كه من شيفت بودم ونتونستيم تولد سامين بريم امروز رفتيم خونه پدربزرگ و به سامين تبريك گفتيم ماكه مشغول خوردن كيك تولد بوديم مادربزرگ كمي از خامه كيك رو گذاشت توي دهنت و براي اولين بار بجز شير مادر طعم خوراكيهاي ديگري هم چشيدي و كلي ذوق كردي حول و حوش ساعت 1:20 ظهر بود مامان كه حسابي حول كرد و نگرانت شد ولي خوشبختانه هيچ اتفاقي نيفتاد. از اين به بعد بايد مزه ها رو حس كني قربونت برم.
2 فروردين 1392

گرفتن انگشتهای بابا بدون خطا

وقتی 2تا انگشتم  رو سمتت میارم سریع با هر دو دست اونا رو ميگيري و در گرفتن آنها خطا نمیکنی قربون هدفگیریهات بره بابا که از دو ماهگی این تمرینو باهات انجام دادم و هیچوقت توی گرفتن دستام خطا نرفتی. ...
20 اسفند 1391

قطره خوردن سايدا جونو فراموش نميكنم

همه ني ني ها خوردن قطره و دارو رو دوست ندارن و خوب تو هم از اين قضيه مستثني نيستي ولي چاره اي نيست بايد قطره ها تو حتما بخوري .يكي از قطره هات كلوكزه كه براي رفع نفخ شكمت بهت ميديم و تو هم عادت كردي كه اونو توي دهنت گير بدي يا حتي ته گلوت و بعد از چند دقيقه اونو سريع ميدي بيرون و قورتش نميدي. ديشب كه قطره رو بهت دادم گفتم سايدا جون قطره رو بخور و قورتش بده با لبخند ي كه روي لبت بود و با وجود تلخي دارو اونو راحت قورت دادي و همينجور بهم لبخند ميزدي از اون  لبخند هاي تلخ. اشك توي چشمهام جمع شد و نگاه مامانت كردم و سير گريه  كردم و نتونستم بغضم رو گير بدم . ...
18 بهمن 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی ما می باشد