سايداسايدا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
هیرادهیراد، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

فسقلی ما

به بودنم در کنارت عادت کردی

1391/10/25 15:10
166 بازدید
اشتراک گذاری

امروز كه رفته بودم توي آشپزخونه خيلي آروم پيش عمه بزرگ دراز كشيده بودي و من فكر كردم مثل هميشه داري بازي مي كني وقتي كه اومدم پيشت تا منو ديدي بغض كردي لبت پراز بغض بود و چشات پر اشك و تا منو ديدي شروع كردي به گريه كردن .

الهي مامان قربونت بره تا حالا فرقي نميكرد كه كي باهات بازي كنه يا بخوابوندت  ولي انگار از امروز ديگه مامانت رو تشخيص ميدي. اينقدر بغضت برام سنگين و جگرسوز بود كه تا شب از پيشت تكون نخوردم و همش باهات حرف ميزدم .از امروز بيشتراز قبل عاشقت شدم  الهي هيچوقت اشكاتو نبينم هلو انجيري مامان. راستي همش دوست دارم با اون حس درونيم صدات بزنم اول ها بهت ميگفتم هلوانجيري چون سرخ وسفيد خوشگلي بودي بعد شدي فرشته آسموني بعد سايدا گلي چشم بلبلي چون چشمات گرد شده بود.بعد دايي جون گفت نگو چشم بلبلي منم  بهت گفتم سايدا گلي گل و بلبلي درسا بهت ميگه سايدا كوچولوي كوچول موچولويي مادري هم كه به تو ميگه شيرين عسل به درسا هم ميگه قند عسل. خلاصه ما فعلا با اين القاب صدات ميزنيم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی ما می باشد