رفتن به خونه خودمون
تا امروز خونه بابايي بوديم و چون پدر جون امتحان داشت نرفتيم خونمون تا اون درساشو بخونه ولي خوب ديگه از امروز رسما رفتيم خونه خودمون مادري كلي بغض كرد جون خيلي بهت وابسته شده منم با بغض اون گريم گرفت حالا هركي ندونه انگار ما اون طرف شهريم خنده داره ولي دوريمون از هم فقط يك طبقه است چون توي يك مجتمع زندگي ميكنيم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی