سايداسايدا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
هیرادهیراد، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه سن داره

فسقلی ما

شروع غذای کمکی

از امروز بهت غذای کمکی دادم و از فرنی شروع کردم اولین فرني رو با شیر خودم و خیلی رقیق درست کردم فعلا که خوشت اومده الهی قربونت برم. تا حالا به شیر خشکت که حساسیت نداشتی ببینیم فرنی با مزاجت سازگار هست یانه؟ بعد از دو هفته دیگه باید غذات رو تغییر بدیم و برات حریره بادام درست کنیم. درضمن میوه هایی مثل پرتغال رو تا یکسالگی و سیب رو تا 8 ماهگی نباید بخوری . بعد از خوردن فرنی رفتیم ایوان خونه عمو . ایشالا خوش میگذره با وجود تو نازنینم ...
9 ارديبهشت 1392

نشستن

امروزخونواده دایی با بابایی از مسافرت شیراز برگشتن و دورت حلقه زدن . به محض اینکه از خواب پا شدی و اونا رو دیدی شروع کردی به گریه کردن . خاله فاطمه که حسابی دلش برات تنگ شده بود بغلت کرد و گفت که چرا هنوز سایدا نمیشینه و بهت کمک کرد که بشینی و از امروز دیگه رسما باهات تمرین میکنیم که بشینی . قدیمیا میگن که دختر باید زودتر از پسر بشینه (دختر5 ماهگی و پسر بعد از 6 ماهگی) ولی خوب دکتر گفت که اذیتت نکنیم و هر وقت خودت دوست داشتی کمک کنیم بشینی ...
6 ارديبهشت 1392

اولین شیرخشک

امروز بردمت دکتر چون احساس میکردم هنوز خوردنت خوب نشده آقای دکتر پیشنهاد داد که به صورت کمکی بهت شيرخشك بدم برات شیرخشک گیگوز نوشت . البته گفت که از یک سی سی شروع کنم. و وقتی 5 ماهگیت تموم شد بهت غذای کمکی بدم . شب که برای اولین بار بهت شیرخشک دادم گریه ام گرفت چون فکر میکردم هیچ وقت به شیرخشک احتیاج نداشته باشی . خیلی سخت بود برام ولی خوب باید برای موقعی که برم سرکار عادت کنی چون مامان پیشت نیست.فعلا که به شیشه عادت نداری و با قاشق میخوری . ...
19 فروردين 1392

دراز کش روی شکم

از امروز تو رو روی شکمت خوابوندم تا یواش یواش عادت کنی غلط بخوری آخه لحظه ای که میخوای غلط بخوری خیلی سختته که روی شکمت بچرخی . ایشالا چهار دست و پا راه رفتنت رو به این زودی توی وبلاگت یادداشت کنم ...
15 فروردين 1392

سيزده بدر

بعد از کلی مشورت و اینکه سیزده بدر کجا بریم خانم خانما اذیت نشه تصمیم گرفتیم با خانواده عمو کیوان بریم سمت کوههای جاده اسلام آباد-ایلام خیلی هوای خوب و دلچسبی بود. تو هم همش توی چادر در حال خواب بودی هروقت میخواستم بیارمت بیرون باد شروع به وزیدن میکرد . برات توی درختها یه گهواره به قول خودمون للو بستیم و شروع کردیم به تاب دادنت و تو سریع خوابت برد. روز لذت بخشی بود. ...
13 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی ما می باشد