روز سر کار آمدن و جدایی از سایدا
بالاخره روز دلتنگی و جدا شدن از دلبندم رسید و از روزی که میترسیدم و دوست داشتم حالا حالاها نیاد فرارسید و برگشتم سرکارم . میدونم که خیلی دلتنگ مامان میشی ولی بدون که به خاطر رفاه خونوادم این کار رو میکنم . شاید بعدها که بزرگتر بشی ازم بدت بیاد یا بگی اگه دوستم داشتی تنهام نمیذاشتی که بری سرکار و پول در بیاری ولی بدون اگه خونه میموندم هم یه چیزهای دیگه رو از دست میدادی و سرنوشتمون تغییر زیادی میکرد. خوشبختانه مادری و بابایی پیشتن و پدرجون هم چون شغلش شیفتیه میتونه موقع هایی که من سرکارم پیشت باشه . من به خودم سختی میدم و از تو جگرگوشه ام دور میشم تا خونواده ام در رفاه باشن. خیلی برام سخته و همش عکس تو رو نگاه میکنم امروز زودتر میام پیشت چون د...