سايداسايدا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
هیرادهیراد، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

فسقلی ما

شروع به غلتیدن و چرخیدن

از امروزخودت ميشيني و  به سرعت غلط ميخوري . یک جا بند نمیشی و با غلط خوردن و چرخیدن خودت رو روی زمین حرکت میدی و هرچی بخوای به سمتش میری . همه میگن دیر غلط خوردی ولی من و پدرجون  دوست داریم دیر غلط بخوری آخه دوست نداریم سریع بزرگ بشی و از ما دور بشی .راستی چند وقتیه که عاشق ماساژ دادنی و وقتی ماساژت میدم میری توی خلسه و خوابت میبره و روی شکمت میخوابی.
17 خرداد 1392

واکسن 6 ماهگی

از اونجایی که من سرکار میام امروز با مادری رفتی واکسن 6 ماهگیتو زدی خیلی گریه کردی من هم زود از سرکار برگشتم تا پیشت باشم و فردا هم سرکار نمیرم.خوشبختانه قد و وزنت روی نمودار منحنی رشد خوبه .وزنت: 7 كيلو وقدت : 68 سانت بوده. ...
7 خرداد 1392

روز سر کار آمدن و جدایی از سایدا

بالاخره روز دلتنگی و جدا شدن از دلبندم رسید و از روزی که میترسیدم و دوست داشتم حالا حالاها نیاد فرارسید و برگشتم سرکارم . میدونم که خیلی دلتنگ مامان میشی ولی بدون که به خاطر رفاه خونوادم این کار رو میکنم . شاید بعدها که بزرگتر بشی ازم بدت بیاد یا بگی اگه دوستم داشتی تنهام نمیذاشتی که بری سرکار و پول در بیاری ولی بدون اگه خونه میموندم هم یه چیزهای دیگه رو از دست میدادی و سرنوشتمون تغییر زیادی میکرد. خوشبختانه مادری و بابایی پیشتن و پدرجون هم چون شغلش شیفتیه میتونه موقع هایی که من سرکارم پیشت باشه . من به خودم سختی میدم و از تو جگرگوشه ام دور میشم تا خونواده ام در رفاه باشن. خیلی برام سخته و همش عکس تو رو نگاه میکنم امروز زودتر میام پیشت چون د...
4 خرداد 1392

کشف صدا

صبح که از خواب پا شدی همچین جیغ میزدی که تا دو خونه اون طرف تر هم صدات میرفت و هربار که صدای خودت رو میشنیدی یه جیغ بلندتر میکشیدی و شروع کردی به تمرین صدا . ما که همه عاشقتیم حتی عاشق صدای جیغهات.راستی عادت کردی  به بغل بخوابي و توی خواب کلی زور میزنی که به بغل بچرخی بعضی وقتها که ناموفق میشی گریه ات در میاد و از خواب بلند میشی ولی خوب مامان نمیذاره که بیخواب بشی و خودم به بغل میخوابونمت که خوابت نپره و بهت بچسبه. ...
24 ارديبهشت 1392

ناخن گرفتن

تا امروز جرات نمیکردم ناخناتو بگیرم و از پدرجون و بابایی و خاله فاطمه کمک میگرفتم ولی بالاخره تصمیم گرفتم خودم ناخنتو بگیرم از حموم که اومدی بیرون و خوابت برد شروع کردم . خیلی میترسیدم که اذیتت نکنم ولی خوشبختانه همکاریت خوب بود و ترسم ریخت . آخه چه کاریه که برای نظافت به این کوچیکی باید همش انتظار بکشم یکی بیاد کمکم وقتی دختری به این گلی و آرومی دارم.
18 ارديبهشت 1392

شروع غذای کمکی

از امروز بهت غذای کمکی دادم و از فرنی شروع کردم اولین فرني رو با شیر خودم و خیلی رقیق درست کردم فعلا که خوشت اومده الهی قربونت برم. تا حالا به شیر خشکت که حساسیت نداشتی ببینیم فرنی با مزاجت سازگار هست یانه؟ بعد از دو هفته دیگه باید غذات رو تغییر بدیم و برات حریره بادام درست کنیم. درضمن میوه هایی مثل پرتغال رو تا یکسالگی و سیب رو تا 8 ماهگی نباید بخوری . بعد از خوردن فرنی رفتیم ایوان خونه عمو . ایشالا خوش میگذره با وجود تو نازنینم ...
9 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی ما می باشد