سايداسايدا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
هیرادهیراد، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه سن داره

فسقلی ما

کادوها

سلام عزیزم هفته قبل هفته ای بود پر از کادو برات اول اینکه درسا جون با مامان و باباش رفتند مشهد وبرات یک دست لباس خوشگل خریدند. بعدش که تولد ستایش بود و چون رفتیم براش کادو بخریم پدرجون برای شما هم بره ناقلا خرید.تازه وقتی رفتیم تولد مادربزرگ که برای ستایش کادو خریده بود برای شما و سامین هم کادو گرفته بود و اونجا هم صاحب یک عروسک خوشگل شدی. روزجمعه هم که من و مامانم رفتیم همه عروسکهای بچگیمو آوردیم و تمیزشون کردیم که بتونی با اسباب بازیهای مامانی هم بازی کنی ولی خوب فعلا درسا توی ذوقه و اونا رو برده بالا خونشون تا بعدا ازش پس بگیرم.        ...
29 مهر 1391

کند شدن حرکت نی نی در هفته های آخر

از وقتی که وارد هفته 33شدم حرکت نین نیم کم شده به همین خاطر با وجود اینکه این ماه مرخصی ساعتی زیاد گرفتم صبح باز مرخصی گرفتم و رفتم مرکز بهداشت. بعد از گرفتن فشار و چک کردن ضربان قلب دکتر گفت مشکلی نداری ولی از این به بعد نوع حرکات بچه تغییر میکنه و کندتر میشه و ممکنه فقط در حد جابه جا شدن از یک طرف شکم به طرف دیگه باشه و نگران نباش . 
25 مهر 1391

خوشقدمی هات

عزیزم از وقتی که فهمیدیم خدا تو رو به ما داده هر روز خبرهای خوب میشنویم اولش که باباجون ...ببخشید ایشون گفتن که شما پدرجون صداش کنی... اوایل امسال زمین خرید بعدشم که ماشینشو عوض کرد و حالا کارشناسی ارشد قبول شده و از امروز باید چهارشنبه پنجشنبه هر هفته بره ابهر . پدرجون امروز صبح به سمت ابهر رفت هرچند تحمل دوری برای هردومون سخته ولی خوب چاره ای نیست باید تحمل کنیم منم خوشبختانه با وجود اینکه کارم سخته و همیشه باید اضافه توی اداره وایسم توی این زمان اصلا کارم سخت نبود و دوران خیلی راحتی رو گذروندم.
19 مهر 1391

مرور خاطرات دلنشین با تو بودن

توی این دلنوشته خواستم در مورد حالات و رفتارهاو علایقی که در این دوران داشتن بنویسم اول همه که اصلا ویار بد نداشتم و حالات اول بارداریم خیلی خوب بود و حتی خوابم هم خوب بود فقط این اواخر به خاطر افزایش وزن شبها راحت نیستم تمام پام درد میکنه و خیلی سخت جابه جا میشم . اینقدر به یک طرف میخوابم که بدنم و استخوانهام قفل میشه و برای جابه جا شدن باید بشینم و بعد جابجا بشم . و اگه راه برم کف پام به شدت درد میکنه. انگشتهام درد می کنند و از عید فطر به بعد ورم کردند طوری که دیگه حلقه دستم نمیره . انگشت کوچیک دست راستم رو اگه چند لحظه خم کنم دیگه به سختی برمیگرده . گوشهام بیشتر گوش چپم مرتب در حال نبض زدنه و انگار قلبم به توی گوشم نقل مکان ک...
17 مهر 1391

چک آپ مجدد خون

امروز دوباره برای چکاپ کم خونیم رفتم آزمایش دادم خوشبختانه هموگلوبینم 8.3 بود و پایین نیامده بود ولی خوب باید به خوردن روزی 2 تا قرص آهن ادامه بدم که پایین تر نیاد تا موقع زایمان مشکل پیدا نکنم. البته از پنجشنبه 30ام شهریور هم اداره برامون دوره شبکه گذاشته و توهم فعلا با مامانی میای کلاس قربونت برم که از الان سرت توی درس ومشقه. یه موقع خسته نشی از بس مامانت مجبورت می کنه پابه پاش کار کنی و درس یاد بگیری . ولی خوب احتمالا بعد از اینکه به دنیا بیای دیگه خونه استراحت می کنی و مامان تنهایی میره کلاس.  
13 مهر 1391

انتخاب نام

تا دلت بخواد از همه جا اسم جمع کردیم و هرروز همه جمع میشیم و ازبینشون دنبال اسم برات می گردیم. یه روز قرعه کشی می کنیم یه روز رای می گیریم  بعد هراسمی که به نظرمون قشنگ بیاد رو از بقیه بخصوص بزرگترها میخوایم تلفظ کنن ببینیم تلفظش برای بقیه قشنگه یا نه؟ تاحالا ترنم و راسپینا و آویسا و سایدا رو برات انتخاب کردیم ولی از امروز تصمیم گرفتیم اسم خوشگلت سایدا باشه یعنی سایه و پناه مادر . سایدای گلم مامان و بابا دوست دارن
9 مهر 1391

کم بودن حرکت نی نی

با وجود اینکه توی هفته 30 هستم ولی احساس میکنم حرکتت کمه رفتم دکتر اونم برام سونو نوشت . رفتم سونو و اینقدر ترسیده بودم که مسئول اونجا سریع و بدون نوبت منو فرستاد تو. خوشبختانه هیچ مشکلی نداشتی خانم دکتر گفت که خوابیدی منم بهت گفتم که عزیزم اینقدر مامانتو نگران نکن. بعد از سونو دیگه شروع کردی به تکون خوردن اونم اساسی . الهی فدات بشم که اینقدر حرف گوش کنی. تازه روز جمعه که روی مبل دراز کشیده بودم و باباجون پیشم نشسته بود برای اولین بار تکون ها تو دید و کلی ذوق کرد .  ...
2 مهر 1391

روز دختر

خداوند لبخند زد دختر آفریده شد! لبخند خدا روزت مبارک روز دخترای گل مبارک عزیزم امروز روز دختره باوجود اینکه هنوز نمیتونیم ببینیمت و این روز رو بهت تبریک بگیم ولی باباجون برات یه عروسک Smurf خریده و گذاشته که اومدی دنیا بهت کادو بده . ((روزت مبارک عزیزم))                 میشه اسم پاکتو رو دل خدا نوشت میشه با تو پر کشید توی راه سرنوشت میشه با عطر تنت تا خود خدا رسید میشه چشم نازتو رو تن گلها کشید . . .   ...
28 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی ما می باشد