سايداسايدا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
هیرادهیراد، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

فسقلی ما

شروع وول خوردن توی رختخواب

با پدرجون مشغول صبحونه خوردن بودم که گفتم برم ببینم سایدا بیدار شده یا نه؟اومدم دیدم از روی متکات سر خوردي و تا پايين رفتی و کاملا خودت رو به سمت پایین کشیدی؟ اینو بگم تمام نگهداری کودکم یک طرف کارهای خونه اون سمت باشه این عکسهایی که از اولین هات گرفتم و سریع به سمت دوربین میرم یک طرف. همه رو کلافه کردم میگن زود باش بچه ات این کارو کرد اون کارو کرد منم سریع میرم دوربین میارم و به قول معروف شکار لحظه ها .بعضی وقتها به این فکر میکنم نکنه بعدها بزرگ بشی به جای اینکه مثل من ذوق کنی بگی مامان تو هم چقدر بیکار بودی و اصلا از این کار من خوشت نیاد. ولی خوب همیشه میگم مامانها و باباها برای دل خودشون بیشتر این کار رو میکنن. ...
8 اسفند 1391

گردن به پشت بردن و اخ اخ کردنهات

امروز كه بغلت كردم گردنتو محكم به پشت بردي و اگه حواسم نبود با كله رفته بودي روي فرش . البته 10 روزي هم ميشه كه ديگه افراد رو از دور ميبيني و با زبون شيرين خودت باهامون حرف ميزني و او او ميكني و  اِ خ اِ خ هم ميگي قربون حرف زدنت بره مامان   ...
4 اسفند 1391

خداحافظ مرد خاطرات شیرین کودکی

ميخوام برات از مردي بنويسم كه خدا توي خلقتش حسابي دقت كرده بود كه حتما قلبش به وسعت يك دريا باشه و حتي يك لكه كوچيك سياهي و بدي توي اون راه نده . عمو كرمي مردي بود كه تمام هم سن وسالهاي من و حتي بزرگتر و كوچكتر من هيچوقت محبت هاي اونو از ياد نميبرند عمويي كه هميشه توي جيبش برامون پر بود از شكلات و آب نبات و آدامس . الان كه اينو دارم برات مينويسم شب قبل عمو كرمي از بين ما رفت و همه ما رو غصه دار كرد  و ممكنه زماني كه تو اينو ميخوني ديگه تبديل شده باشه به يك خاطره دور و فقط اسمش تو ذهن  ما باشه ولي اينو بدون آدم ها به خاطر خوبيهاشون هميشه جاويدانن و اون يكي از آدم هاي خوب بود هيچوقت دل كسي رو نشكست و از هيچكي كينه به دل نميگرفت با هر...
20 بهمن 1391

قطره خوردن سايدا جونو فراموش نميكنم

همه ني ني ها خوردن قطره و دارو رو دوست ندارن و خوب تو هم از اين قضيه مستثني نيستي ولي چاره اي نيست بايد قطره ها تو حتما بخوري .يكي از قطره هات كلوكزه كه براي رفع نفخ شكمت بهت ميديم و تو هم عادت كردي كه اونو توي دهنت گير بدي يا حتي ته گلوت و بعد از چند دقيقه اونو سريع ميدي بيرون و قورتش نميدي. ديشب كه قطره رو بهت دادم گفتم سايدا جون قطره رو بخور و قورتش بده با لبخند ي كه روي لبت بود و با وجود تلخي دارو اونو راحت قورت دادي و همينجور بهم لبخند ميزدي از اون  لبخند هاي تلخ. اشك توي چشمهام جمع شد و نگاه مامانت كردم و سير گريه  كردم و نتونستم بغضم رو گير بدم . ...
18 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی ما می باشد