قحطی شیرخشک
دیروز تا نیمه های شب تموم داروخانه های شهر رو به دنبال شیرخشک گشتم دریغ از یک دونه با پدرجون و مادری بعد از افطار بسیج شدیم که برات شیر خشک پیدا کنیم ولی موفق نشدیم آخه موقعی که سر کار هستم مجبوری شیر خشک بخوری به همین خاطر مادری از همه ما بیشتر نگران بود چون دچار دردسر میشد . چند تا ماشین هم با ما همراه بودند و ما هر داروخانه ای میرفتیم اون ها هم اونجا بودند دیگه داشتیم از خنده منفجر میشدیم .